مطلبی که در ادامه می آید فقط برداشت شخصی من است و من تخصصی در فلسفه یا تاریخ ندارم:

توی کتاب انسان خداگونه هراری سوالی رو مطرح میکنه که خیلی جالبه:

میگه امروزه انسان ها بیشتر از قبل عمر میکنند، بهتر از قبل میخورند و حتی بهتر و بیشتر از قبل تفریح میکنند اما آیا از قبل خوشبخت ترند؟

جواب این سوال با استناد به آمار منفیه، مثلا:

در ٰژاپن ، به دنبال یکی از سریع ترین رونق های اقتصادی تاریخ،متوسط درآمد واقعی بین سال های ۱۹۵۸ و ۱۹۸۷ پنج برابر شد. شگفتا که این هجوم ثروت،همراه با هزاران تحول مثبت و منفی در سبک زندگی و روابط اجتماعی ژاپنی ها،تاثیری اندک بر میزان سلامت و خوشی ذهنی آنها داشت. ژاپنی ها در دهه ی ۱۹۹۰ همان قدر خرسند یا ناخرسند بودند که در دهه ی ۱۹۵۰ بودند.

هراری این آمار رو برای کشورهای توسعه یافته دیگری مثل آمریکا،کره،سوییس و فرانسه هم میده و همه ی این آمار ها این خبر را به ما میدهند که انسان خردمند ثروتمند تر و مرفه تر شده ولی خوشبخت تر نه.  همچنین آماری رو درمورد تعداد خودکشی ها در کشور های توسعه یافته میده که واقعا جالبه:

در پرو و گواتمالا و فیلیپین و آلبانی(کشورهایی در حال توسعه، گرفتار فقر و بی ثباتی ی) هر سال از هر صد هزار نفر حدود یک نفر اقدام به خودکشی می کند. در کشورهای ثروتمندی که در صلح و آرامش به سر می برند، مانند سوییس و فرانسه و ژاپن از هر صد هزار نفر ۲۵ نفر خودکشی می کنند. 

بزارید با هم بررسی کنیم که جایگاه خوشبختی در دیدگاه انسان چه سیری را طی کرده است؟

در طول تاریخ، بسیاری از اندیشمندان و پیامبران و مردم عادی خوشبختی، و نه صرف زنده بودن، را خیر اعلا تعریف میکردند. در یونان باستان، اپیکور فیلسوف میگفت پرستش خدایان هدر دادن وقت است و پس از مرگ حیاتی وجود ندارد و خوشبختی تنها هدف زندگی است. در عصر باستان، بیشتر مردم مخالف مکتب اپیکور بودند، اما امروز آن عقیده پیش فرض ایجاد شده است. شک و تردید درباره زندگی پس از مرگ انسان را برمی انگیزد تا نه فقط در پی عمر جاوید بلکه به دنبال خوشبختی زمینی باشد. کیست که بخواهد همه ی عمر را در فلاکت جاودان به سر برد؟

اما دیدگاه جرمی بنتام :

در پایان قرن هجدهم جرمی بنتام، فیلسوف بریتانیایی، اعلام کرد که خیر اعلا ((بیشترین خوشبختی برای بیشترین افراد)) است و نتیجه گرفت تنها هدف ارزشمند دولت و بازار و جامعه ی علمی افزودن بر خوشبختی در سراسر جهان است. تمداران باید صلح بیافرینند و سوداگران باید رونق و رفاه به بار آورند و پژوهشگران باید طبیعت را بکاوند، نه فقط برای جلال و شکوه بیشتر پادشاه یا کشور یا خدا بلکه با هدف بهره مند شدن من و شما از زندگی سعادتمندانه تر.

هراری میگه در قرن نوزدهم و بیستم حمایت لفظی از دیدگاه بنتام صورت گرفت اما دولت ها راه رو اشتباه رفتند. دولت ها میزان موفقیت خود را براساس تولید ناخالص داخلی شان سنجیدند (نه شکوه و جلال پادشاه) اما این به معنی خوشبختی ملت و کشور است نه میزان خوشبختی تک تک شهروندان. مثلا چین به عنوان یک کشور با تولید ناخالص داخلی بالا کشور بسیار قدرتمندی شده، شکم میلیارد ها انسان را سیر میکند و برای آمریکا شاخ و شانه میکشد اما آیا این به معنی خوشبخت بودن شهروندانش هست؟ فکر میکنم اگر به چهره یک کارگر چینی نگاه کنید با من هم عقیده اید که نیست.

در واقع هراری میگه ما پیشرفت تکنولوژیک،آموزشی،بهداشتی و. داشتیم اما همه ی این پیشرفت ها تنها برای قدرتمند کردن ملتبه معنای یک مفهوم عام بود نه خوشبختی تک تک شهروندان.

اما در دهه ی اخیر ورق برگشته و دیدگاه بنتام بسیار جدی گرفته شده است. انسان ها هرچه بیشتر به این باور می رسند که نظام های عظیمی که بیش از یک قرن پیش برای قدرتمند کردن ملت برپا شده اند باید به راستی در خدمت خوشبختی و رفاه تک تک شهروندان قرار بگیرند.قرار نیست ما به دولت خدمت کنیم، قرار است دولت در خدمت ما باشد.

در واقع هراری میگه انسان در این سه قرن داشته اشتباه میزده! فکر میکرده اگه عمر انسان رو بالا ببره، رفاه مادی ایجاد کنه و حتی صلح ایجاد کنه انسان خوشبخت تر میشه. هراری میگه انسان در واقع از بدبختی،بیماری،فقر و فلاکت نجات پیدا کرده ولی این وما به معنی خوشبخت تر شدن و احساس خوشبختی بیشتر نیست. درست مثل کسی که در باشگاه اشتباه وزنه میزند، عضلاتش رشد کرده اما نه عضلات هدف:

در عصر حجر، انسانی معمولی روزانه حدودا ۴۰۰۰ کالری انرژی در اختیار داشت که فقط شامل غذا نبود بلکه انرژی لازم برای آماده سازی ابزار و پوشاک و آثار هنری و آتش هم بود.امروزه متوسط انرژی مصرفی آمریکایی ها به ازای هر نفر ۲۲۸۰۰۰ کالری است که فقط برای سیر کردن شکمش نیست بلکه صرف ماشین و کامپیوتر و یخجال و تلویزیون هم میشود. بنابراین آمریکایی معمولی شصت برابر شکارگر خوراک جوی عصر حجر انرژی مصرف میکند. آیا خوشبختی آمریکایی هم شصت برابر است؟احتمالا باید با چنین چشم انداز روشنی با دیده تردید نگریست.

 پس آقای مربی باید چطور وزنه بزنیم؟ هراری مثل یه مربی تربیت بدنی میاد و خوشبختی رو بررسی میکنه. میگه همه ی ما هر احساسی که داریم از فرآیند های زیست شیمیایی بدن ناشی می شود. هر احساس ما ناشی از تغییرات زیست شیمایی بدن ماست. در زمان بلوغ هورمون های بدن ما بالا و پایین میشوند و فراز و نشیب های احساسی را تجربه میکنیم، خانم ها در دوره عادت ماهانه دچار تغییرات در احساسات میشوند و . که این نشانه ها به ما میفهماند که این احساسات همه از درون ما نشات میگیرند و ناشی از واکنش های بدن به خارج است و اتفاقات خارجی مستقیما تاثیری بر احساس خوشبختی ما ندارند. حال ما دو راه برای بالا بردن خوشبختی داریم:

۱. به فرموده پیامبران، زاهدان، فیلسوفان عمل کنیم و از نظر ذهنی و روانی  خودمون رو تقویت کنیم و با کنترل نفس خودمون احساس خوشبختی بیشتری رو تجربه کنیم و نزاریم احساس خوشبختی مان بازیچه دست هر اتفاق بیرونی شود.

۲. بدن خودمون رو دستکاری کنیم. ساختار شیمیایی بدن را تغییر دهیم تا بتوانیم احساس خوشبختی پیدا کنیم.

 قبل از اینکه ببینیم که کدوم این روش ها بهترن و انسان  کدوم راه رو برای تامین خوشبختی آینده اش انتخاب میکنه بیاید با هم بررسی کنیم که اصلا این بدن ما چرا نسبت به اتفاقات خارجی واکنش نشان میدهد؟چرا جوری تنظیم نشده ایم که همیشه احساس خوشبختی کنیم؟این احساس بدبختی چرا وجود داره؟ چرا با یک بار ارتقای شغلی برای همیشه احساس خوشبختی نمیکنیم؟ چرا رونالدو بعد از گرفتن هر توپ طلا بیخیال فوتبال نمیشه؟ چرا این راجر فدرر دست از سر کچل زمین تنیس برنمیداره و راه رو برای جوانان باز نمیکنه؟

هراری میگه اینا همه زیر سر تکامله و با یک مثال جالب قضیه رو روشن میکنه:

اگر جهش ژنتیکی نادری رخ می داد و سنجابی خلق می شد که با خوردن فقط یک فندق احساس لذتی دایمی را تجربه میکرد چه رخ میداد؟ می توان این کار را از نظر فنی با دستکاری در مدارهای مغز سنجاب انجام داد. کسی چه می داند، شاید میلیون ها سال قبل این اتفاق برای یک جور سنجاب خوشبخت افتاده باشد. اما، در این صورت آن سنجاب زندگی بینهایت شاد و بی نهایت کوتاهی را تجربه می کرد و آن جهش نادر نیز به پایان میرسید.زیرا در این صورت سنجاب سعادتمند خود را به زحمت نمی انداخت تا دنبال فندق بیشتری برود، چه برسد به جفت. سنجاب های رقیب که پنج دقیقه بعد از خوردن فندق  باز احساس گرسنگی می کردند، بخت بیشتری برای بقا و انتقال ژن هایشان به نسل بعد داشتند. دقیقا به همین دلیل فندق هایی که ما انسان ها به دنبالش هستیم(شغل نان و آب دار و خانه ی بزرگ و معشوق یا همسر خوش قیافه) به ندرت احساس رضایتی طولانی مدت به ما میدهد.

هراری میگه نظام سرمایه داری انسان هارو میندازه رو تردمیل و از این حس خواستن و خواستن تمام نشدنیشون استفاده میکنه.اونارو مصرف گرا میکنه. بهشون القا میکنه که باید خونه بزرگتر،ماشین بهتر، درآمد بیشتر و. داشته باشن تا احساس خوشبختی کنند ولی وقتی این هارو بدست آوردن احساس خوشبختی میکنند؟ هراری میگه آره ولی برای مدت کوتاهی چون بلافاصله احساس میکنند که باید برن سراغ یه چیز بهتر تا دوباره احساس خوشبختی بکنند.درست مثل یه معتاد.

اینجاست که هراری دیدگاه بودا درمورد خوشبختی رو بیان میکنه، دیدگاه آدمهایی که در غارهای هیمالایا زندگی میکنند :

حدود ۲۳۰۰ سال قبل، اپیکور به مریدانش هشدار داد که پیگیری زیاده از حد لذت ممکن است آنها را به جای خوشبختی به فلاکت اندازد. دو سه قرن پیش از آن، بودا ادعایی از این هم تندتر پیش کشیده بود بر این نمط که دنبال کردن احساسات خوشایند در واقع خود علت رنج و حرمان است. این احساسات صرفا حس و حالی گذرا و بی معنی اند . حتی زمانی که تجربه شان می کنیم واکنشمان به آنها رضایت خاطر نیست، برعکس فقط عطشمان برای آنها بیشتر می شود. به این ترتیب، فرقی ندارد که آدمی چه قدر احساسات لذت بخش یا هیجان انگیز را تجربه کند. اینها هرگز انسان را نمی کنند.

این دیدگاه براتون آشنا نیست؟بزرگان دینی ما هم دیدگاه مشابهی دارند و همه مارو از پیگیری لذت و زیاده روی در لذت دنیا بر حذر داشته اند. بودا اما کمی شدیدتر عمل کرده و پیروانش رو از هرگونه خواستنی بر حذر داشته و خواستن رو برابر با به هم خوردن آرامش آدمی دانسته که نتیجه اش شده غارنشین های هیمالیا.( مطالعه من در اینباره عمیق نبوده.اگر مطالعه عمیق تری در اینباره داشته اید و فکر میکنید اشتباه گفتم حتما در نظرات اطلاع بدید که اصلاح کنم خودم)


اما راه دوم چیست؟  

هراری میگه این انسان  تنبل اما باهوش راه تغییر در ساختارهای شیمیایی بدن را در پیش گرفته.انسان با خودش گفت مگه همه چیز از بدن و فعل و انفعالات شیمیایی نشات نمیگیرد؟ پس چرا به خود زحمت بدهم وقتی میتوانم با یک قرص احساس خوشبختی را تجربه کنم. در واقع ظاهرا انسان مثلا خردمند راه تغییر در مدارات مغزی سنجاب و آفرینش انسان های همیشه خوشبخت را در پیش گرفته. ظهور انواع و اقسام مواد مخدر شیمیایی و استفاده روزافزون و بی رویه داروهای ضد افسردگی موید این موضوع هستند اما آیا این خوبه؟ آیا آفرینش انسان های معتاد به مواد شیمیایی برای تجربه حس خوشبختی راه درستی است؟ هراری به این سوال جواب نمیدهد فقط به ما میگوید که انسان خردمند این راه را در پیش گرفته و از همه ی توان تکنولوژیک خود برای ساخت و تولید داروها و مسکن های قویتر استفاده میکند.

در حال حاضر، انسان به راه حل زیست شیمیایی دلبستگی بسیار بیشتری نشان میدهد. مهم نیست راهبان گوشه نشین در غارهای هیمالایا یا فیلسوفان برج عاج نشین چه می گویند. برای غول بی شاخ و دم سرمایه داری خوشبختی همان لذت است.همین و بس! سال بهسال از تحمل ما برای احساسات ناخوشایند کاسته و بر عطشمان برای احساسات خوشایند افزوده میشود. پژوهش های علمی و فعالیت های اقتصادی هر دو برای این هدف تنظیم شده اند و هر سال مسکن های بهتر، بستنی هایی با عطر و طعم تازه،تشک های راحتتر و بازی های اعتیادآورتر برای نصب روی تلفن های هوشمندمان تولید میکنند تا مبادا حتی لحظه ای،مثلا موقع انتظار کشیدن برای آمدن اتوبوس کسل و بی حوصله شویم.

البته اینها کافی نیست. فرآیند تکامل انسان خردمند را برای تجربه لذت مدام سازگار نکرده است و بنابراین اگر انسان واقعا این را میخواهد پس بستنی و بازی های تلفن های هوشمند از عهده اش بر نمی آیند. لازم است فرآیند های زیست شیمیایی بدنمان را تغییر دهیم و جسم و ذهنمان را از نو طراحی کنیم. و ما نیز مشغول همین کاریم. شاید کسی درباره ی خوبی یا بدی این کار به مناقشه برخیزد اما به هرحال به نظر میرسد دومین پروژه بزرگ قرن بیست و یکم یعنی تضمین خوشبختی در جهان بازطراحی انسان خردمند برای بهره بردن از لذت مدام باشد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها