چند وقتی هست که علاقه ام به خوندن کتاب های داستانی داخلی زیاد شده که دلایلش رو توی پست

رویای تبت گفتم . در همین راستا اخیرا که داشتم بین قفسه های کتابخونه قدم میزدم، چشمم به اسم مصطفی مستور خورد و یادم اومد که تعریف کتاب "استخوان خوک و دست های جذامی" اش رو چند جا خوندم ولی نتونستم این کتاب رو ازش پیدا کنم بنابراین  کتاب ۱۲۱ صفحه ای "سه گزارش کوتاه درباره ی نوید و نگار" رو برداشتم و پس از چشم تو چشم شدن با چند صفحه اول کتاب احساس کردم که من و کتاب هردو یکدیگر را  پسندیده ایم :)

اگر به هر دلیلی می خواستی له شدن روح کسی را ببینی، آن جا زیر نور شدید یا در تاریکی محض نیست، جایی است نه کاملا تاریک و نه به اندازه ی کافی روشن. جایی است با نور کم.
                                                                                                                                              نگار

کتاب خوب بود. در حد به قول خود نویسنده "گزارش" کتاب خوبی بود و میتونید ظرف چند ساعت تمومش کنید اما چیزی که برای من خیلی جالب بود پاورقی های کتاب بود. مثلا در دومین صفحه ی کتاب، نوید(شخصیت اصلی داستان) درمورد تعریفی که از فاجعه در کتابی خونده میگه و مستور در پاورقی میاد و اون تعریف رو در خارج از چارچوب داستان برای خواننده بیان میکنه(این پاورقی به اندازه خود کتاب برای من جالب بود که بخشی ازش رو اینجا میارم):

سال ها پیش در یک کتاب وحشتناک خوانده بود فاجعه نه ساده است و نه ناگهانی. یعنی هم ترکیب چند چیز است و هم ذره ذره اتفاق می افتد. در کتاب نوشته شده بود معمولا چند چیز باید به هم بچسبند تا فاجعه ای رخ دهد. نوشته شده بود از این نظر فاحعه مثل خوشبختی است در خوشبختی چند چیز همزمان باید اتفاق بیفتد تا کسی خوشبخت شود. پول تنها کافی نیست.عشق تنها کافی نیست. شهرت تنها کافی نیست اما اگر همه ی این ها با هم باشند شاید بشود گفت کسی خوشبخت شده است. از نظر نویسنده، تنها تفاوت آن ها شاید این باشد که در خوشبختی انگار چیزها خیلی ضعیف به هم چسبیده اند و هر لحظه ممکن است از هم متلاشی شوند اما در فاجعه اگر چیزها به هم چسبیدند دیگر هیچ وقت از هم جدا نمی شوند چون وقتی اتفاقی افتاد دیگر نمی توان آن را به حالت اول برگرداند.وقتی لیوانی شکست دیگر شکسته است.وقتی چیزی سوخت دیگر سوخته است.
برای همین است که از نظر نویسنده ی کتاب،هر خوشبختی همیشه در معرض فرو ریختن و تبدیل شدن به فاجعه است اما فاجعه ها هرگز تبدیل به خوشبختی نمی شوند.

علاوه بر این در چندجای کتاب نویسنده مارو ارجاع میده به کتاب های دیگر خودش، مثلا خیلی کوتاه اسم الیاس رو میاره و میگه اگه میخواین بیشتر درمورد الیاس بدونید به فلان کتاب مراجعه کنید یا خیلی کوتاه از پسری در رستوران مینویسه و در پاورقی اصل قصه ی اون رو خیلی کوتاه میاره و خواننده رو ارجاع میده به قصه ی اصلی اون شخصیت که این هم به نظرم تکنیک جالبی بود. درواقع تک تک شخصیت های کتاب به قول خود نویسنده داستان شنیدنی ای دارند و هرکسی در داستان خودش شخصیت اول و اصلی است که این باعث شد من بهتر با شخصیت های کتاب  و درد و رنج اونا رابطه برقرار کنم. علاوه بر این نویسنده از جریان سیال ذهن هم استفاده کرده بود و  در بخش هایی از داستان خیلی بی مقدمه پرش هایی از یک شخصیت به شخصیت دیگر داستان وجود داره. همه ی اینها با هم باعث شد که من علاقه مند بشم که واسه کتاب بعدی برم سراغ "استخوان خوک و دست های جذامی" از آقای مصطفی مستور.

اگر رمان کم حجمی رو از نویسنده های داخلی خوندید که براتون جالب بوده و لذت بردید از خوندنش خیلی خوشحال میشم اگه به من هم معرفی کنید :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها